ریم آهنگ. بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخ خرغول. (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ. (انجمن آرا) (برهان). ریم آهنگ. ریشه بارهنگ است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود
ریم آهنگ. بیخی است از گیاه که آن را خرغول گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیخ خرغول. (ناظم الاطبا). معرب ریم آهنگ. (انجمن آرا) (برهان). ریم آهنگ. ریشه بارهنگ است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ریم آهنگ و خرغول و بارهنگ شود
بیرون کننده غم. غم زدا. (از: غم + آهنج، آهنجنده یعنی برآورنده و بیرون کننده). رجوع به غم شود: تو همان جام غم آهنج بخواه از ترکی که ز خوبان چو مه از انجم زی انجمن است. سیدحسن غزنوی
بیرون کننده غم. غم زدا. (از: غم + آهنج، آهنجنده یعنی برآورنده و بیرون کننده). رجوع به غم شود: تو همان جام غم آهنج بخواه از ترکی که ز خوبان چو مه از انجم زی انجمن است. سیدحسن غزنوی
ریماهن. چرک و کثافت آهن که در وقت گداختن در کوره می ماند و در پتک زدن از آن می ریزد. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات). نخجد. خبث الحدید. خبث. (یادداشت مؤلف). خبث. (السامی فی الاسامی). اسم فارسی خبث الحدید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). توسعاً بر آهن از جنس دون و غیراصیل اطلاق شود: زحل دلالت دارد بر مرداسنگ و ریماهن و زاگ. (التفهیم). چون به حرب آیی با دشنۀ ریم آهن مکن ای غافل بندیش ز سوهانم. ناصرخسرو. نعل اسبان شد آنچه ریم آهن تیغ شاهان شد آنچه روهیناست. مسعودسعد. آن آهنم که تیغ ترا شایم از نکویی ریم آهنی نیم که ز خود جوهری ندارم. خاقانی. خشنی ام تا ریزۀ ریم آهنی بر سر تیغ یمان خواهم فشاند. خاقانی. ز نوک ناوک این ریمن خم آهن فام هزار چشمه چو ریم آهن است سینۀ من. خاقانی. رجوع به خبث الحدید شود
ریماهن. چرک و کثافت آهن که در وقت گداختن در کوره می ماند و در پتک زدن از آن می ریزد. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات). نخجد. خبث الحدید. خبث. (یادداشت مؤلف). خبث. (السامی فی الاسامی). اسم فارسی خبث الحدید است. (تحفۀ حکیم مؤمن). توسعاً بر آهن از جنس دون و غیراصیل اطلاق شود: زحل دلالت دارد بر مرداسنگ و ریماهن و زاگ. (التفهیم). چون به حرب آیی با دشنۀ ریم آهن مکن ای غافل بندیش ز سوهانم. ناصرخسرو. نعل اسبان شد آنچه ریم آهن تیغ شاهان شد آنچه روهیناست. مسعودسعد. آن آهنم که تیغ ترا شایم از نکویی ریم آهنی نیم که ز خود جوهری ندارم. خاقانی. خشنی ام تا ریزۀ ریم آهنی بر سر تیغ یمان خواهم فشاند. خاقانی. ز نوک ناوک این ریمن خم آهن فام هزار چشمه چو ریم آهن است سینۀ من. خاقانی. رجوع به خبث الحدید شود
بادآلود و متورم. (ناظم الاطباء) ، به دم کشنده. دم آهنگ. بلعنده. که چون اژدها به دم کشد و بکشد: اگر زآنکه خواهی بیابی رها ز چنگ دم آهنج نر اژدها. فردوسی. بدو گفت ای مردم بی بها ببین آن دم آهنج نر اژدها. فردوسی. که آن ترک در جنگ نر اژدهاست دم آهنج و در کینه ابر بلاست. فردوسی. به خشکی و دریا همی بگذرد نهنگ دم آهنج را بشکرد. فردوسی. ، کم نفس. (ناظم الاطباء). به معنی دماور یعنی ضیق نفس است. (آنندراج) ، نفس گیر. گیرندۀ نفس: بر او کارگر خنجر و تیر نیست دم آهنج کوهیست نخجیر نیست. اسدی
بادآلود و متورم. (ناظم الاطباء) ، به دم کشنده. دم آهنگ. بلعنده. که چون اژدها به دم کشد و بکشد: اگر زآنکه خواهی بیابی رها ز چنگ دم آهنج نر اژدها. فردوسی. بدو گفت ای مردم بی بها ببین آن دم آهنج نر اژدها. فردوسی. که آن ترک در جنگ نر اژدهاست دم آهنج و در کینه ابر بلاست. فردوسی. به خشکی و دریا همی بگذرد نهنگ دم آهنج را بشکرد. فردوسی. ، کم نفس. (ناظم الاطباء). به معنی دماور یعنی ضیق نفس است. (آنندراج) ، نفس گیر. گیرندۀ نفس: بر او کارگر خنجر و تیر نیست دم آهنج کوهیست نخجیر نیست. اسدی
ریم آهنج. بیخ خرغول. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ریم آهنج است که بیخ خرغول باشد و آن چرک ریم زخم را پاک سازند و ریم آهنج معرب آن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به خرغول و ریم آهنج و بارهنگ شود، آنچه که بدان چیزی را پاک کنند. (فرهنگ فارسی معین)
ریم آهنج. بیخ خرغول. (ناظم الاطباء). بر وزن و معنی ریم آهنج است که بیخ خرغول باشد و آن چرک ریم زخم را پاک سازند و ریم آهنج معرب آن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به خرغول و ریم آهنج و بارهنگ شود، آنچه که بدان چیزی را پاک کنند. (فرهنگ فارسی معین)